فندوق برفــــی ما آوافندوق برفــــی ما آوا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

♥ کوچولــــღــــوی زمستونی من ♥

بدون عنوان

  سلام گلم بلاخره دیدم اومد هر دو با هم اومد باورکردنی نیست اما اومد الان تو دلت داری میپرسی چی حتما میخوای زود بهت بگم مگه میشه تو بعد یازده ماه چشم انتظاری به ما نشون دادی یعنی به همین سادگی بگم باشه میگم روز 92/11/16 بعد یازده ماه اولین دندونت بیرون در  اومد اولین دندونت مبارک امیدوارم تمام مروارید های سفیدت راحت در بیادراستی با دندونت برف هم اومد         ...
30 ارديبهشت 1393

نی نی بارتی

وای گلم سلام قندکم قرار شده هفته اینده با دوستای وایبریمون با هم یه جشن نی نی وبلاگی بریم خیلی خوشحال وبی قرارم از اینکه دوستای جدیدمون رو از نزدیک میبینم از طرفی هم ........ شیرینم تو این جشن قرار هر کی یه کاری کن البته بیشتر زحمت به گردن خاله زینبت هستیم چون خونه اونا میریم.راستی تو این جشن تولد نمادی کیک تولد با یه کادو یادگاری در نظر گرفتیم سلام شیرینم بعد از مدتها تونستم بیام چندتاعکس بزارم اون روز بازندایی  رفتیم به جشن کلی بهمون خوش گذشت. کیک نی نی پارتی میز عصرونه نی نی پارتی اوا کوچولو تو نی نی پارتی ...
30 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

گل دخترم سلام امروز با نشستن برف رو زمین من وتو زود از خواب بیدار شدیم با هم رفتیم حیاط برف بازی کلی خوش گذشت اما از ترس اینکه سرما بخوری زود امدیم تو شیرینکم همیشه بخندی   ...
30 ارديبهشت 1393

تکون خوردن

اولین برگشتن اوا جون تو سه ماهگی بود اما بطور دایم تو شش ماهگی برگشت وبعد روشکم میرفت تو هفت ماهگی کوچولوی دوست داشتنیم مثل فرفره چهار دست وپا میرفت <البته هین نوشته رو من توماه دهم مینویسم برای همین زمانش تقریبی نوشتم> ...
30 ارديبهشت 1393

سال اسب با اسب کوچولو آوا

سلام فرشته به بابا گفتم بره بربری بخره رفتش بیرون با اسب کوچولو اومد شما هم که عاشق رنگ قرمز بودی تا سه ساعت ول نمیکردی که خانومی.عمه هم به شوخی میگفت مال منه تو دعواش میکردی دست نزن ماله من مبارکت باشه فندقم ...
30 ارديبهشت 1393

وقتی آوا خانوم اب طلالبی میخوره

وای عشقم تمام وجودم فقط ببین چجوری و به چه شکلی اب طالبی میخوری اخه خانومم از اونجا که تو هر چیزی نمیخوری منو بابا هم وقتی چیزی میخوری کلی ذوق میکنیم و عکس میگیریم نوش جونت قشنگم راستی کاش انگشتت بزرگتر بود بیشتر میخوردی هههههه ...
30 ارديبهشت 1393

کوچولوی مامان

قدمهات انقدر کوچیک هستن که منو بابا کلی وقت میزاریم تا تو یه مسیر رو بری اما امروز موقع راه رفتن دست ما رو ول کردی و افتادی زمین خیلی ناراحت شدیم اما قشنگیش به این بود که خودت دوباره پا شدی و گریه نکردی اخه کوچولوی مامان هر روز بزرگتر و بزرگتر میشه ...
30 ارديبهشت 1393

کفش های اوا کوچولو

جیگرم سلام امروز تو مغازه دوست بابایی کلی گشتیم تا یه کفش سایزشما پیدا کردیم اخه پاهای آوا خانوم خیلی کوچیکه.بعد شما گیر داده بودی که حتما قرمز بخرم اما من شیری میخواستم برای همین انقدر اونو تو مغازه تو پات کردم تا خوشت بیاد وقتی هم اومدیم خونه از پات در نمیاوردی
12 ارديبهشت 1393

اوا جوجه کوچولو

سلام شیرینکم عزیزم امروز من و تو بابای رفتیم بیرون پیاده رویی بعد شما خانوم گل با دیدن جوجه ها کلی ذوق کردی که ما هم برات یدونه خریدم اقا جوجه رو داخل کیسه بهمون داد که تو دخملی انقدر اونو تکون دادی که بیچاره سر گیجه گرفته بود بحال شده بود جوجمون.خلاصه خانومم بردی پارک تو رو با جوجه ات که شما از بس فشاردادی دلم براش سوخت که جوجه بیچاره دو روز بیشتر دوم نیاورد.راشتی تو از پاهای جوجه چندشت میشد برای همین میومد سمتت چندشت میشود
12 ارديبهشت 1393